حمید یک دفعه سرش را از توی کیفش در آورد و کیف را پرت کرد یک طرف. بدون اینکه تحقیق درستی کرده باشد. جلوی همه ی رفقا. یکدفعه اومد و یقه احمد را گرفت و هرچی از دهنش در می اومد بارش کرد! احمد بهترین دوستش بود. اصلا اون موضوع ربطی به احمد نداشت و حمید اشتباه کرده بود. اما. دوستی را که عصبانی و حجالت زده کنی، دیگر از دست داده ای. إمام عليّ عليه السلام : إذَا احتَشَمَ المُؤمِنُ أخاهُ فَقَدَ فارَقَهُ کتابخانه 1 کتابخانه 2 چند شرح تصویر_1 تصویر_ 2
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت! پرسیدند: چه می کنی؟ گفت: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم! گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است! و این آب فایده ای ندارد! گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما هر آنچه از من بر می آید برای دوستم انجام می دهم. گاهی اوقات دوست آدم از فامیل نزدیک هم نزدیک تر است.
درباره این سایت